دل نوشته های مهدوی
موضوع: <-PostCategory->
ترسم از اون روزیه که تو بیایی و من تو خاک باشم آقا…
ترسم از آن روزیه که تو بیایی و من نباشم آقا…
آقا این دل ها گرفته! این دل ها مرده! این دل ها خسته شده…
کجایی آقا؟ سخته؟؟ آقا این جمعه هم داره می ره! آقا پس کی میای؟؟ آقا انگار یادمون رفته جای تو خالیه…
انگار گناهامون رو این دل ها رو سخت گرفته آقا…
آقا شما امید مادری! شما امید زینبی…. شما عزیز خدایی…
خدا کند که بیایی…
سری به نیزه بلند است، سر برادر زینب
خدا کند که نباشد سر برادر زینب…
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم عجل لولیک الفرج
یا صاحب الزمان… یا اباصالح …. یابن الزهرا (س)… بأبی أنت و أمی…
چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی
چه بغض ها که در گلو رسوب شد نیامدی
خلیل آتشین سخن، تبر به دوش بت شکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم، نه
ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی
تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام
دوباره صبح، ظهر، غروب …
نه آقا! دیگه شعر را ادامه نمی دم! چون هنوز غروب نشده! هنوز هم نگاه ها به در هست! هنوز هم منتظر ظهورتون هستیم!
آقا امروز روز جمعه هست! همون روزی که ما را به مهمونی دعوت کردید! همون روزی که ما را راه دادید. آقا مگه پیامبر راستین ما (ص) نگفته اگه یک روز هم مونده باشه خدا آنقدر اون روز رو بلند می کند که شما بیاید! آقا الان نزدیک های غروب جمعه هست!
آقا اومدم شما را به جان مادرتون قسم بدم، آقا بیا! آقا بغض های ما نمی تونه مثل بغض علی (ع) تو چشمامون خار بشه! نمی تونیم با این رسوب های تو گلومون نفس بکشیم! آقا اگه امروز نیای دوباره به غم ما اضافه می شه ها، غریب تر میشیم!!
نه! نه! آقا نیا! آقا ما خودمون را آماده نکردیم! آخه فقط دعا کردن که نشد کار! آقا چکار برای ظهورت کردیم! چقدر به نمازهامون، روزه هامون ، خمسمون، زکاتمون اهمیت می دیم!! نه آقا نیا! آقا اگه بیای همون بلایی سرتان می آید که سر امام حسین(ع) آوردند! دعوتش کردند اما وقتی آمد کشتند، دزدیدند…
اللهم عجل لولیک الفرج
نظرات شما عزیزان:
نویسنده: فالح مطورعلیان | لینک ثابت | نظر بدهید